صبح وقتی داشتم ریشم را می زدم فکر کردم روزِ بی نظیری خواهد شد.با مه و ابر و دلهرهِ لجن،جون می داد برای مُردن یا یه شروعِ چِرت دیگه.رفتم تو حیاط، بغل درخت نارنج،به امید ترشح سروتونین و دوپامین تو گلبول های قرمز و احساس رضایت از زندگی،حدود 15 ثانیه دمبل زدم.تمنای مرگ و زندگی همیشه همراهمه.بعدش اومدم ت یه دوستِ بی نظیر...
ادامه مطلبما را در سایت یه دوستِ بی نظیر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : salvich بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 13:37